دوست داشتنی
IN the Name of Allah
salaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam khoobin?mibinin moshkelo....farsi nemishe...farsi nemishe vali oomadam
oomadam chon delam tang shode bood.man tamame talashamo mikonam ke in moshkelo bartaraf konam....shoma be bozargye khodetoon bebakhshid
به نام یگانه خالق هستی بخش
موجه کردن غیبت...
من از اون جور آدمایی هستم که از بد قولی بدش میاد و تقریبا خوش قوله...اما شرایط جوری شده که توی دنیای مجازی کلا عکس اون مسئله ست که ابروی منو میبره...انگار خدا دوست نداره شما منو خوش قول بدونید.....چون بازم نشد به وعدم عمل کنم ولی...به خدا تقصیر من نیست کامی(کامپیوتر)یهو قاط زد و تا نوبت به درست شدنش برسه چند روزی طول کشید.
حالا سلام...
با اینکه خیلی خجالت میکشم ولی سلام...خوبین؟
دیگه هیچوقت به شما قول نمیدم...الانم ببخشید دیگه ه ه ه ه ...بخشیدی؟
آخ جووووووووووووووووووون
دیگه باید برم امروز امتحان داریم...
بای تا های دوستان.
به نام خدا وند بخشنده ی مهربان
سلاااااااااام خوبین؟؟؟خدا رو شکر
چقدر دلم براتون تنگ شده بودااااااااااا
از اونجایی که درسا شروع شدن و همینطوری دارن سنگین تر میشن من فقط چند اپ بدون متن (تصویر)داشتم به خاطر همین خیلی دلم براتون تنگ شده بود.
راستی بچه هاااااااااااااااااااااااااا.......بیست و هفتم مهر حتما به من سر بزنید اگه خدا بخواد زمان گذاشتن اون پست مخصوصه....
خدایا آبروی منو بخر ایندفعه دیگه بد قول از آب درنیام یه کاری کن دروس و مقوش اجازه ی اومدن به نتو بدن....
راستی ی ی ی ی ی ی جاتون خالی من امروز تولد یکی از دوستان(فاطمه*منفی گروهمون*)دعوتم
تولد تولد تولدش مبااااااااااااااااارک
دیگه کم کم باید برم به درسام برسم
خدانگهدار همگی
به نام خدا
سلااااااااااااااااام خوبین؟
امروز خیلی وقت ندارم فقط اومدم یه ذره یه چیزایی رو بگم...
من تصمیم دارم یکی از داستانامو بذارم روی وب و از شما میخوام که بین اون دوتایی که اسمشونو توی پست قبلی گفتم(سفر سرنوشت و دریا) یکی رو انتخاب کنید و به من بگید.(این که تکراری بود)
راستی خوشحال میشم نظراتونو برای بهتر شدن اینجا بدونم.
منتظر نظراتون هستم.
خدانگهدار همگی
به نام خدا
سلاااااااااااااااااااام خوبین؟خدا رو هزار مرتبه شکر
آخر پست قبلی قول دادم که زود بیام ولی بازم ...بد قولی و خجالت باور کنین تقصیر من نیست یه مشکلی واسه کامپیوترم پیش اومده بود که نمیتونستم بیام.ولی عوضش امروز که اومدم خیلی حرفا دارم...
اول بذارین یه ذره از دیوونه بازی های مدرسه بگم.......از کجا شروع کنم؟از بی نظم بازیهامون....از انداختن مارمولک (البته از نوع پلاستیکی)توی کیف یکی از دوستان(سونیا) وجیغ زدن اون...یا از وقتای بیکاری و سر حالی؟؟؟
هر کدوم از اینا یه حس مخصوص و خیلی جالب داره که مدرسه رفتن و درس خوندن و با هم دیگه بودنو شیرین میکنه.
شیرینی کنار هم نشستن با هم بودن با هم درس خوندن با هم خوردن و آخر سر هم سر کلاسای کسل کننده با هم چرت زدن.
حالا اینا رو میذاریم کنار و ....یه ذره تبلیغ:
اگه بین شما عزیزان خدایی نکرده کسی هست که یه کوچولو توی درسا گیر داره یا نه یه سوال کوچولو داره باید بگم که ما یه پویا نظری داریم که میتونه مشکلات درسی شما مهربانان رو از پایه ی اول ابتدایی تا اولین دروس اول دبیرستان برطرف کنه...اگه اگه اگه خواستید به این پویا نظری(دوستمون سونیا)سر بزنید تشریف ببرید وبلاگ دوست داشتنی های ما دو تا(توی لینک های روزانم)و مشکلتون رو توی بخش نظرات مطرح بفرمایید
خیلی مثبت شدیم دیگه تبلیغ بسه...
میخوام بگم که من یه جوریم که وقتی مدارس شروع میشه حس نویسندگیم تقویت میشه...... حالا....اگه اهل داستان های عشقولانه(رمان)هستید لطف کنید و به من بگید که من یکی از داستانامو بذارم(البته روی ادامه ی مطلب)
سفر سرنوشت(از زبون یه دختر)و دریا(از زبون یه پسر)یکی از اینا رو انتخاب کنید تا با همدیگه همراه شیم و داستان زندگیشونو بخونیم.
خیلی حرف زدم ایندفعه تصمیم گرفتم قول ندم و بگم:تا پست بعدی خدا نگهدار
به نام خدا
سلااااااااااااااااااااااااااام خوبین؟خوش اومدید
راستش خجالت میکشم چیزی بگم آخه ...بد جوری بد قول از آب در اومدم......
الان اومدم از شما بزرگواران به خاطر همین بد قولی طلب بخشش کنم و بگم که توی پست بعدی مفصل در مورد این داستان حرف میزنم.
بذارین حالا که اومدم یه ذره در مورد درس و مدرسه هم بگم:
چهار شنبه که سخنرانی فرااااااوان بود و تازه خیلیا هم نتونستن بیان چون فرمشون هنوزم تولیدی بود(آخ از دست این خیاطا که قصه شون سر دراز داره...)
خود منم که یک ماه قبل پارچه رو داده بودم و منتظر دوختش بودم بعد از هزار بار رفتن و اومدن بلاخره شب چهار شنبه ساعت 8:30مانتو رو تحویل گرفتم آخر سر هم اونجوری که میخواستم نشد...(مارو باش که گفتیم اگه مانتو رو بدیم به خیاط اونجوری که خودمون میخوایم از آب در میاد...)
حالا بگذریم بریم سراغ روز پنج شنبه:اونروز کلاس بندی بود و دادن برنامه ی روز شنبه...و دیدن همونایی که بلاخره لباسشون رو تحویل گرفته بودن
اما الان که رسیدیم به روز شنبه...برنامه ی امروزمون: انگلیسی.ادبیات فارسی.ورزش.
من فقط نگران کلاس ادبیاتم آخه سه سال ادبیات راهنمایی که فقط مسخره بازی بود و خنده....خدا امسالو به خیر بگذرونه...
مثل اینکه من باید برم یه سری کار هست که باید قبل از رفتن به مدرسه انجام بدم.
سعی میکنم ایندفعه زود برگردم خدانگهدار همگی
همانا دلها به یاد خدا آرام گیرد
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام به شما دوستای گلم خوبین؟به وبلاگ من خوش اومدین امیدوااااااااارم خوشتون بیاد.
راستش اینجا طراحی شده واسه صحبت در مورد یه آدم دوست داشتنی کسی خیلی ماهه و خیلی عزیز.....
آره میخوایم اینجا در مورد کیوان خان ساکت اف بهترین مجری دنیا و با اینکه هنوز سریالشو ندیدیم بهترین بازیگر دنیا حرف بزنیم.
بگیم که چقدر دوسش داریم واسه چی دوسش داریم و چطوری دوسش داریم..........
برای اینکه بدونه چقدر دوسش داریم یه جشن واسه روز تولدش ترتیب دادیم.........
شما دوست عزیزی که اینجایی بیست و پنجم شهریور تولد این آقا پسر گله تو هم دعوت داری پس تشریف بیار اینجا(این وبلاگ).
خوشحال میشم نظراتون رو در مورد کیوان یا این جشن بدونم.
خدانگهدار عزیزان
Design By : Pichak |