دوست داشتنی
به نام خدا
تصمیم گرفتم برم...میخوام از پارسی بلاگ برم...
رفتنی که نمیرم میمونم این وب رو هم دارم ولی...جدی جدی بلاگفا بهتر نیست؟؟؟
این آدرس وبلاگ بلاگفایی من...خوشحال میشم اونورا بیاین!
به نام خدای مهربون
سلاااااااااااااااام سلااااااااااااااام سلاااااااااااااااااام خوبین؟چه خبر؟
ولادت امام حسن مجتبی رو پیشاپیش به همه تبریک میگم.
چطورین با روزه گرفتن؟سخته!!ولی شیرینه!
دیگه چه خبر؟ثبت نام کردین؟
امروز رفتم ثبت احوال واسه شناسنامم که قراره عکس دار شه و کارت ملی و این چیزا...
داشتم با مامان حرف میزدم یه دفه بحثمون رفت اطراف ولادت امام حسن و رسمی که بعضی از مردم اینجا دارن...
اینجا امشب بعضی از بچه ها کیسه دستشون میگیرن جمع میشن و گروهی میرن در خونه ها...تعدادی از مردم خوراکی بهشون میدن مثلا ذرت...آجیل...شیرینی یا هر چیز دیگه ای.
خیلی از خانواده ها هم هستن که واسه امشب نذر دارن مثلا به بچه ها چیزایی مثل کنجد بو داده برنجک گندم بوداده و از این جور چیزا میدن.
بچه ها زنگ در خونه رو که میزنن در جواب صاحب خونه که میپرسه کیه کلمه ی گرگه آن رو چند باری با اهنگی خاص تکرار میکنن!
و دیگر هیچ!!!!!دیگه در موردش چیزی نمیدونم!
برم؟؟؟
باید برم آخه استاد امروز قراره یه عالمه سوال سخت بپرسه که هنوز نخوندم...
دووووووووووووووستوووووون دارم یه عااااااااااالمه!
نظر بزارید خوشحال میشم
ماهتون عسل عسل.
بای تا های
به نام خدا
سلااااااااااام سلااااااااام سلاااااااام.چطوریایین؟خووووووووبین؟دلم تنگ شده بودااااااااااا
آپم خیلی دیر شد آخه مسافرت بودیم...بعدشم که اومدیم نتمون بدجوری قاطی پاطی شده بود!
خوب چه خبر چه کارا میکنین؟ما که سرمون گرم زبانه...داریم میشیم مترجم مملکت دیگه...!
راستی چطورین با ماه رمضون...ماه رمضون امسال که یه جورایی فرق میکنه...آخه هر سال ماه عسل واقعا عااااالی بود داداش احسان گل میکاشت...امسال چی؟!من نمیخوام بگم آقای جوهرچی مشکلی داره ولی خوب خداییش داداش احسان یه چیز دیگه ست
داداشم کشت منو کامپیوترو لازم داره باید برم
دوووووووووووستون دارم
نظر یادتون نره
بااااااااااااااای تا هاااااااای
به نام خدا
سلااااااااااااااام خوبین؟چه خبر؟ دیشب یه خواب عجیب دیدم در مورد بوم سفید... خوابم بچه گونه بود ولی من دوسش داشتم
دیدم عوامل بوم سفید همگی اومدن مدرسه ما واسه تهیه ی یه گزارش....واسه بوم سفید نه ولی نمیدونم چطوری بود
گروهشون کلا همون بود...تو سالن مدرسه قرار بود ما غذا بخوریم روی یه سفره که مدیرمون گفت مراقب باشین
کثیف نشه که از وسایل گروهه....من و عاطفه کنار هم نشسته بودیم بعد از اینکه غذا خوردیم بچه ها داشتن
اسماشونو رو یه کاغذ مینوشتن که بدن به کامیار اسمعیلی ما گفتیم آخه اسما به چه درد میخوره وقتی بوم سفید تموم
شده...بچه ها گفتن خوب شاید ببینن ما چقدر برنامشونو دوست داریم دوباره از اول...این بود که ما تصمیم گرفتیم یه
نامه از طرف همه بچه ها بنویسیم و بزاریم تو کیفی که وسایل گروه توش بود...نامه رو من وعاطفه نوشتیم و از
علاقه ی بچه ها به این برنامه گفتیم مدیرمون صدا زد بچه ها زودی برین بیرون که مهمونامون(عوامل بوم) دارن
میان غذا بخورن با عجله نامه رو تموم کردیم و هلش دادیم تو یکی از جیبای کیف ولی چون تند تند این کارو انجام
دادیم و دویدیم بیرون و چون کیف نزدیک در سالن بود و چون هوا یه ذره طوفانی بود کاغذا افتاد بیرون و آقای
اسمعیلی اونا رو ندید...عصبانی شده بودیم بد جور...حالا بین عوامل بوم سفید عوامل فیتیله نمیدونم چکار
میکردن...عمو گلی رو دیدیم که کنار پنجره داشت با یکی از همکاراش صحبت میکرد با توجه به اخلاق عمو گلی
همه فکر میکردیم که اگه نامه رو بدیم بهش میرسونه به دست آقای اسمعیلی رفتیم پیشش و ازش خواستیم که اینکارو
واسمون انجام بده ولی انگار بد جوری عصبانی بود آخه اصلا بهمون محل نزاشت...بیرونمون کردن که جلوی در
آقای عطشانی یکی از خطاطا و نقاشای شهرمونو دیدیم داشت میومد داخل که با هزار امید و ارزو رفتیم سراغش و
ازش خواستیم نامه رو هم همراش ببره و خدا رو شکر اون قبول کرد همه خوشحال منتظر بودیم بیاد بیرون ببینیم
چکار کرد که....
بیدار شدم ...
ما چقدر بوم سفید رو دوست داشتیم ولی یه دفه تموم شد...
خدای درهای بسته خدای درهای باز ما را از این آستانه بگذران
نظر نظر
بای تا های
به نام خدا
سلاااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااام حال و احوال؟خوبین؟
منو ببخشید که خیلی وقته نبودم...دانش آموزیه دیگه چکار کنیم...ولی دیگه تموم شد تموم شد و چند وقتی راحتیم.
خوب چه خبر چکارا میکنید؟کلاسای تابستونی...؟
ما که عضو کتابخونه شدیم کاراته هم قراره بریم کلاس موسیقی(ویولون)هم که اصل کاریه من دارم روز شماری میکنم که اول تیر برسه و برم کلاس ویولون فاطمه دوستمم همرام میاد احتمالا کلاسو نابود میکنیم آخه ما وقتی به هم میرسیم خیلی حرف میزنیم یا بیرونمون میکنن یا نه دیگه...
شما دعا کنید کاراته روزای زوج باشه که وقتی بابا میاد داداش رو ببره کلاس فوتبال منم همراشون برم یا نه هر روزی میخواد باشه باشه ولی بعد از ظهر باشه آخه اگه صبح باشه بابا نمیتونه بیاد دنبالم اون موقع اداره شلوغه و...
دیگه...حرفام یادم رفتااااا
خوب...راستی بوم سفیدم که تموم شد...دیگه فقط تو آفتابگردون میتونم کیوانو ببینم که اونجام جناب آقا کیوان عهدی یه بار سر میزنن...
راستی میخواستم تولد سونیا رو اینجا بگیرم اشتباهی تو اون یکی وبم ثبت شد یه سر به اونجا بزنین
siavashkhan.parsiblog.com
دیگه نمیدونم چی بگم فقط اینکه بازم به خاطر غیبت طولانی مدتم منو ببخشید قول میدم از این به بعد زوووووووود به زووووووود آپ کنم.
دوستووووووووووووووووون دارم یه عالمه
خدای درهای بسته خدای درهای باز ما را از این آستانه بگذران(این دعای آقای کرمی رو خیلی دوست دارم)
نظر فراموشتون نشه هااااااااا
زودی میام
نظر نظر
بای تا های دوستان
به نام خدای مهربون
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااام خوفین؟ شه خبلا؟؟
امروز یه آپ ویژه دارم......امرو تولده......تولد یکی از دوستای خوبم....عاطفه
دوسش داریم دیگه چیکار کنیم.....
عاااااااااااااااااااااااااااااااااطفه گلی 16 اسفند تولدت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک دوستی
ایشاالله یه روز مهندسی خودمو خودتو با هم اینجا جشن بگیریم
آهان راستی خاله شدنتم دوباره مباااااااااااااااااااااارک هر وقت مهرسا راه رفت و شعر خوند به ما خبر بده
عکسو حال میکنی عاطفه؟من و سونیا و فاطمه ایم داریم تولدتو تبریک میگیم....خوشگل تره منم....
کیک؟؟؟؟
بفرمایید....
نه نه الان نخورید صبر کنید....
بابا بذارید یه ذره بگذره....بعد هدیه.....بعد.....عاطی لوطی دوست دارم.....بعد کیک
مهندس عاطفه گل گلاب تولدت مبااااااااااااااااااارک
تولد تولد تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک....
آهان راستی عاطفه تولدت مباااااااااااااااارک......
بذار ضایع بازیتو اعلام کنم عاطفه....
این عاطفه دیشب اومده کیک درست کنه.......بیچاره کیکه اونقدر پف کرده که سر اومده و ریخته توی فر.....
یه چیز دیگه...من قراره از طرف فاطمه هم که نمیتونه بیاد نت تولدتو تبریک بگم......
مبااااااااااااااااااااااااارک
راستی.....بچه ی خانم *م* امروزم به دنیا نیومد شانس اوردی.....
شمعو فوت میکنی؟؟قبل از این که فوت کنی آرزو کن.....چشماتو ببند بگو خدایا من و نازنین مهندس شیم.....سونیا مترجم شه.....فاطمه هم هر چی دوست داره بشه.....
تولد تولد تولدت مباااااااارک مبارک مبارک تولدت مباااااااااااااااارک زود باش شمعا رو فوت کن که 100سال زنده باشی...
امروز تو مدرسه گفتی 100سال کمه....500 سال زنده باشی خوبه؟؟؟؟
هوووووووووووووووووووووورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دوستان همگی بفرمایید کیک بخوریم.....
هدیه بدیم؟؟؟
بدیم عاطفه؟؟؟..........نمیدم....نه نه میدم صبر کن کجا میری؟از طرف همه ی دوستات
بازشون کن دیگه.....
همش به خاطر این بود که بگیم دوست داریم......
دووووووووووووووووووووووووووست داریم دوووووووووووووووووووووووووووست داریم خوبه؟
به نام خالق خوبی ها
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوبین؟
دلم اندازه ی هسته ی اتم شده بودااااااااااااااااااااااااااااا.....چه خبرا؟
روز جمعه المپیاد ریاضی داشتیم صبح که مامان بیدارم کرد حالم کلا گرفته شد آخه داشتم خواب کیوانو میدیدم......و نصفه کاره مونده بود....
بعد از آزمون که برگشتم خونه فوری نشستم پای کامپیوتر و رفتم وب کیوان و دیدم..........وااااااااااااااااااااااااای خدایا کیوان آپ کرده....
نمیدونی اون لحظه دیگه داشتم پرواز میکردم.......خیلی خوش گذشت.
واما امروز.....امروز که نه دو روز پیش تولد داداشم بود منم از اونجایی که خیلی دوسش دارم گفتم که یه جشن کوچولو هم اینجا براش بگیرم.
اینم کیک زمستونی:
واینم هدیه ی من:
تولدت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک داداشم
تولد تولد تولدت مباااااااااااااااااااااااارک مبارک مبارک تولدت مبااااااااااااااااااااااااارک
به نام خدا
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوبین؟مامان.بابا.خاله.عمو.دایی.عمه.بچه هاشون همگی خوبن؟
چه خبر چی کار میکنید؟
امروز اومدم یه چیزایی رو در مورد اون نظر سونیا بگم....بگم که من و دوستام هیچوقت با هم دعوا نمیکنیم و این کار سونیا هم یه شوخی بود(همه ی حرفاش شوخی بود)و من بعدا فهمیدم که همش به خاطر این موسیقی وبلاگه.
راستی نظرتون در موردش چیه؟قشنگه؟باورتون میشه هر کاری میکنم پخش نمیشه...تا حالا نشنیدمش....احتمالا اشتباهی اومده چون من میخواستم یه ترانه از یاس بذارم.
امروز شنبه ست ولی من بوم سفیدو نمی بینم....ساعت پخشش تغییر کرده و میخوره به مدرسم...چقدر دلم تنگ شده براش
من دیگه باید برم
خدانگهدار همگی
به نام خدای مهربان
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خوبین؟منم خوبم....یه کوچولو سرما خوردم که تقریبا خوب شده...
ولی اثرشو فکر کنم حالا حالاها ببینم...جای سرم روی دستم مونده...حدودا چهار انگشت کبود شده
باز خدا رو شکر سرمو روی مچم نزد وگر نه خیلی ضایع بود... پرستاره بد بادمجونی کاشته...
بگذریم ...دلم خیلی تنگ شده بودااااااااااااااااا...امروز خیلی درس داریم امتحان هم داریم ولی اومدم راستی چه خبر از سیزده آبان؟
روز چهار شنبه ما رفتیم مدرسه چون مراسم داشتیم خیلی خوش گذشت یکی از دانش اموزای باحال مدرسه رفت وسط خودش خوند(رپ.پاپ.سنتی.همه مدل) و خودشم رقصید...
آخر سر هم ماشینا اومدن و ما رو بردن محل برگذاری همایش که به محض اینکه رسیدیم در رفتیم.
روز پنج شنبه هم که رفتیم مدرسه ولی برگشتیم(همه غایب بودن کلاسا خالی خالی)
بیچاره دبیر ریاضی....قرار بود روز یکشنبه امتحان بگیره نشد گفت دوشنبه میگیره که باز نشد با هزار تا تهدید فرمودن پنج شنبه میگیرن که باز نشد....
خیلی حرف زدم دیگه باید برم
Design By : Pichak |