دوست داشتنی
به نام خدا
سلااااااااااااااااااااااااااام خوبین؟خوش اومدید
راستش خجالت میکشم چیزی بگم آخه ...بد جوری بد قول از آب در اومدم......
الان اومدم از شما بزرگواران به خاطر همین بد قولی طلب بخشش کنم و بگم که توی پست بعدی مفصل در مورد این داستان حرف میزنم.
بذارین حالا که اومدم یه ذره در مورد درس و مدرسه هم بگم:
چهار شنبه که سخنرانی فرااااااوان بود و تازه خیلیا هم نتونستن بیان چون فرمشون هنوزم تولیدی بود(آخ از دست این خیاطا که قصه شون سر دراز داره...)
خود منم که یک ماه قبل پارچه رو داده بودم و منتظر دوختش بودم بعد از هزار بار رفتن و اومدن بلاخره شب چهار شنبه ساعت 8:30مانتو رو تحویل گرفتم آخر سر هم اونجوری که میخواستم نشد...(مارو باش که گفتیم اگه مانتو رو بدیم به خیاط اونجوری که خودمون میخوایم از آب در میاد...)
حالا بگذریم بریم سراغ روز پنج شنبه:اونروز کلاس بندی بود و دادن برنامه ی روز شنبه...و دیدن همونایی که بلاخره لباسشون رو تحویل گرفته بودن
اما الان که رسیدیم به روز شنبه...برنامه ی امروزمون: انگلیسی.ادبیات فارسی.ورزش.
من فقط نگران کلاس ادبیاتم آخه سه سال ادبیات راهنمایی که فقط مسخره بازی بود و خنده....خدا امسالو به خیر بگذرونه...
مثل اینکه من باید برم یه سری کار هست که باید قبل از رفتن به مدرسه انجام بدم.
سعی میکنم ایندفعه زود برگردم خدانگهدار همگی
Design By : Pichak |